باران عزیزیباران عزیزی، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مامان فاطمهمامان فاطمه، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
باباحامدباباحامد، تا این لحظه: 29 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

باران عزیزی

حکایت زیبا درباره ی حق ناس و یک مطلب زیبای دیگه

*حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید* ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ  ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ . ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ . ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد ! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ  ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .  ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ...
30 ارديبهشت 1398

رفتن ب خونه عزیز

امروز با همدیگه داشتیم میرفتیم خونه عزیز پیش باباجون که دستم بند بود جلوی درخونمون روی گلدون های جلوی ساختمونمون گزاشتمت تا وسایلام جابه جا کنم همونجا ازت عکسم گرفتم فردایاپس فردا باباجون میخاد بره ماهشهر ماموریت کاری برا همین اومدیم قبل رفتنش ببینیمش دلم براش تنگ میشه مطمئنم تو هم همینطور چون خیلی دوسش داری اینم منو تو عزیز دلم که پرتت کردم بالا و کلی ذوق کردی😄😄 ...
19 ارديبهشت 1398

رفتن به دنبال خاله مریم

دختر گلم دیروز همراه بابا جون رفتی مدرسه دنبال خاله مریم که بهش میگی اجی  چون که راه خونه ی ما با راه سرویس مدرسه خاله فرق میکردخیلی بهش وابسته ایی و دوستش داری  بعدم با خوراکی هایی که باباجون برات خریده بود رفتی تو اتاقت و با دوچرخه و عروسک هات بازی کردی خوشحال بودی خیلی چون من زیاد نمیزارم ب اتاق خودت و به اتاق مامان و بابا ببری چون تمام نگین های روتختی مو میکنی و اتاق خودت میری وسایلاتو میشکنی دوست دارم وقتی یکم بزرگتر شدی وسایلات درست و تمیز باشن چون الان متوجه نمیشیو میشکنیشون و وقتی بزرگ میشی اسباب بازیات خرابن ولی وقتی هم بیکارم میبرمت و میشینیم بازی میکنیم😍😍😍😍 دوستت دارم عشق همشیگیه مامانت😍😍 ...
19 ارديبهشت 1398

شاه عبدالعظیم

دیشب همه باهم رفتیم شاه عبدالعظیم دخترم تو پارک باطاهاومریم خیلی بازی و شیطونی کردبعداومد ی عکس بامامانش که خودم باشم گرفت😅😅 بعد خاله مریمش که بهش میگه اجی اومد پیشمون وباهامون عکس گرفت بعداز اینکه رفتیم حرم و برگشتیم باران که ماشین هارو دید کلی ذوق کرد براهمینم سوارش کردیم شب خیلی خوب و عالی بود کلا ماهردفعه میریم شاه عبداعظیم خوش میگذره 😍😍😍😍 ...
13 ارديبهشت 1398

بازی تو پارک .باران عزیزی😍😍😍..

امروز دخترم همراه نازنین و نهال و خاله مریمش پارک رفت و کلی بازی کرد تازه یکمم شیطونی کردو از گل های پارک کند شیرین ترین کارش این بود ک گل رو داد به من الهی که فداش بشم باتمام بازی کردن و بدو بدو تو پارک بازم خسته نشد اومد خونه و شروع ب شیطونی کرد العی فدات بشم من ...
11 ارديبهشت 1398

😇😇😇😇

  من از تو گلبنی بهتر ندیدم  / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم ...
9 ارديبهشت 1398

😘😘😘😘😘

آرزو کردم خدا را گوهری سالم و زیبا نگارین اختری بر سرم او ریخت یک دنیا گهر داد ما را او زرحمت دختری دختری مانند گل زیبا و پاک از همه ناراستی‌ها او بری او گل کاشانه ما می‌شود می‌کند بر ماهتاب او سروری لطف حق شامل شده بر حال ما می‌گشاید یک به یک بر ما دری خنده بر لب دارد و نوری به چشم با نگاهش می‌کند افسونگری من چه خوشبختم که دارم دختری دختری زیبا رخی تاج سری او شده نور دو چشمان پدرمیفروشم فخر بر انس و پری بارالهی لطفت از حد شد فزون بازهم کردی تو بنده پروری دوست دارم تا بگویم بشنودحرف دل با شعر زیبای دری دخترم زیبا گلم ای عشق من در نگاهم از همه عالم سری کاش می‌شد تا ببین...
9 ارديبهشت 1398

سلفی گرفتن😄

توعید همه باهم با عمه زهراو یکتا دخترش رفتیم رودخونه که وقتی ما داشتیم عکس میگرفتیم توهم گوشی مامان برداشتی و از خودت عکس میگرفتی نفس مامانی تو دخترم😄😄😄
2 ارديبهشت 1398